جدول جو
جدول جو

معنی فهم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فهم کردن
(بَ شُ دَ)
دریافتن. فهمیدن. درک کردن. (یادداشت مؤلف) :
سخن ها را شنیدن میتوانست
ولیکن فهم کردن می ندانست.
نظامی.
گفتش ای شاه جهان بی زوال
فهم کژ کرد و نمود اورا خیال.
مولوی.
تا کنی فهم آن معماهاش را
تا کنی ادراک رمز فاش را.
مولوی.
مگس را تو چون فهم کردی خروش
که ما را به دشواری آمد به گوش ؟
سعدی.
فهم سخن چون نکند مستمع
قوت طبع از متکلم مجوی.
سعدی.
تمام فهم نکردم که ارغوان و گل است
در آستینش یا دست و ساعد گلفام.
سعدی.
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک
دیوبگریزد از آن قوم که قرآن خوانند.
حافظ.
رجوع به فهم شود
لغت نامه دهخدا
فهم کردن
دانستن گرفتن هوشیدن دریافت کردن مطلبی را فهمیدن
تصویری از فهم کردن
تصویر فهم کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخم کردن
تصویر اخم کردن
چین و شکن انداختن بر پیشانی و ابرو هنگام نارضایتی یا عصبانیت یا فکر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستم کردن
تصویر ستم کردن
جور و جفا کردن، ظلم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درهم کردن
تصویر درهم کردن
مخلوط کردن، آمیخته کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم کردن
تصویر علم کردن
راست کردن، افراشتن، برافراشتن،کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی،
کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود،
کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند،
کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخم کردن
تصویر شخم کردن
در کشاورزی شیار کردن زمین برای کاشتن تخم، شخم زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهد کردن
تصویر عهد کردن
شرط کردن، پذیرفتن کاری یا شرطی، پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ / دُو دَ)
نیک و روشن و مکرر گفتن مطلبی بکند و دیرفهمی. سخت روشن و عوام فهم گفتن تا کودنی دریابد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پیوستن. جمع کردن. گرد کردن. فراهم آوردن:
هر مال کز ولایت سلطان بهم کند
بر لشکر و خزینۀ سلطان برد بکار.
فرخی.
به صره زر بهم کردم و به بدره درم
همی روم که کنم خلق را از این آگاه.
فرخی.
چون بهم کردی بسیار بنفشه طبری
باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری.
منوچهری.
نکرد از بزرگان عالم جز او
کسی علم و ملک سلیمان بهم.
ناصرخسرو.
بهم کرده کنیزی چند جماش
غلام وقت خود کای خواجه خوش باش.
نظامی.
به گیتی هر کجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند.
عراقی همدانی
لغت نامه دهخدا
(فُ گُ کَ دَ)
تصور کردن. انگاشتن. (فرهنگ فارسی معین) : یعنی چونکه وهم کنی که او هست شد اندر عالم واجب آید... (دانشنامۀ علائی ص 54) ، تصور غلط کردن. پنداشتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ دی دَ)
در زبان کودکان، خوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستم کردن
تصویر ستم کردن
تعدی کردن جفا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخم کردن
تصویر شخم کردن
شیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ویچیرنیدن فرمان دادن امر کردن، حکومت کردن فرمانروایی کردن، قضاوت کردن فتوی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلم کردن
تصویر ظلم کردن
ستم کردن اعمال زور کردن، هچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزم کردن
تصویر عزم کردن
قصد کردن آهنگ کردن تصمیم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
راه انداختن بر پا کردن، نامی کردن، تیغ بر کشیدن، آمادن برکشیدن تیغ و مانند آن، مشهور کردن سرشناس کردن، راست کردن بر افراشتن بر پا کردن، تهیه و آماده کردن، یا اوستا علم کردن، از سر و ته لباس زدن، یا دم علم کردن، دم بر افراشتن، یا قد علم کردن، قد بر افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار
به پایان رساندن سپری کردن، مهر کردن، نپی خواندن تا به پایان به آخر رسانیدن انجام دادن تمام کردن، مهر کردن، قرآن را از اول تا آخر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها کردن
تصویر رها کردن
نجات دادن خلاص گشتن (از قید و بند)، ول کردن آزاد گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهد کردن
تصویر جهد کردن
کوشش کردن سعی کردن رنج بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرم کردن
تصویر جرم کردن
گناه و تقصیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزم کردن
تصویر جزم کردن
استوار و قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم کردن
تصویر زخم کردن
جنگ کردن نبرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسم کردن
تصویر رسم کردن
کشیدن نگاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رام کردن
تصویر رام کردن
مطیع کردن فرمانبردار ساختن، دست آموز
فرهنگ لغت هوشیار
سخت متلاشی کردن از هم پاشیدن: بعضی مارها با زهر خود آدم را آهک میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بها کردن
تصویر بها کردن
قیمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهم کردن
تصویر درهم کردن
آمیختن، مختلط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهم کردن
تصویر وهم کردن
پنداشتن سمرا دیدن تصورکردن انگاشتن: (یعنی چونکه وهم کنی که اوهست شد اندر عالم واجب آید)، تصور غلط کردن پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهد کردن
تصویر عهد کردن
پتیستادن پیمان کردن پیمان کردن شرط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهی کردن
تصویر تهی کردن
تخلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسم کردن
تصویر رسم کردن
پنگاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ازهم کردن
تصویر ازهم کردن
تشخیص دادن
فرهنگ واژه فارسی سره